شیعه آنلاین نوشت:
براساس جدیدترین فتوای یک چهره وهابی، خوابیدن زنان در کنار دیوار به دلیل مذکر بودن کلمه "دیوار" در ادبیات عرب، حرام است.
با
اینکه این فتوا در روزنامه "الوطن" یک روزنامه غیر رسمی و محلی در سوریه
منتشر شده است، اما جار و جنجال نسبتا وسیعی را در سطح محافل دینی و
اجتماعی سوریه در ردّ و محکومیت این فتوای احمقانه و غیر درست برانگیخته
است. این فتوا توسط یک زن مفتی «منیره القبیسی» صادر شده است.
دکتر
«توفیق رمضان» رئیس گروه فقه اسلامی دانشکده دینی دانشگاه دمشق در رد این
فتوا اعلام کرد: این سخنی بی ارزش است. من پناه می برم به خدا از آنچه خانم
«منیره القبیسی» بر زبان آورده است.
پسرخاله زن عموی باجناق
یک
روز سید حسن حسینی از بچههای گردان رفته بود ته درهای برای ما یخ
بیاورد. موقع برگشتن، عراقیها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه
سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت بدون
شک شهید شده بود. آماده میشدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را
تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟»
گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم،
پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. خیلی شرمنده شد، فکر
نمیکرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه
میداشت!»
خاطرات زیبا و جالب بیشتر در ادامه مطلب
شهید حمید باکری ( قائم مقام لشگر 10 عاشورا ) در قسمتی از وصیت نامه خود آورده است:
دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند که در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان سه دسته می شوند:
۱- دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر میخیزند و از گذشته خود پشیمان اند.
۲- دسته ای راه بی تفاوتی را برمیگزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.
۳- دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت غصه ها و مصائب دق خواهند کرد.
دو تا از بچههای گردان، غولی را همراه خودشان آورده بودند وهای های میخندیدند. گفتم: «این کیه؟»
گفتند: «عراقی»
گفتم: «چطوری اسیرش کردید؟» میخندیدند.
گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگی فشار آورده با لباس بسیجیها آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود. پول داده بود!»
اینطوری لو رفته بود. بچهها هنوز میخندیدند.
خاطرات زیبای دیگر در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...اتفاقا من خداراشکر می کنم که آنقدر مهم شده ام (!) که پخش چند ثانیه از تصویر بنده می تواند برای مدیران بزرگواری که احتمالا مسئولیتهای دیگری هم دارند محل تدبیر و تصمیم واقع شود !
چند ماه پیش به دعوت کانون فرهنگی آموزش اجرای مراسم بزرگ تجلیل از نخبگان
کنکور را برعهده گرفتم . برنامه در سالن همایشهای سازمان صدا و سیما برگزار
شد . از همه جای ایران مهمان داشتیم. برنامه با شکوه و خوبی بود .
به گزارش آخرین نیوز وحید طالب لو دروازه بان تیم فوتبال استقلال تهران پنجشنبه شب رخت دامادى بر تن خواهد کرد. سایت باشگاه استقلال تهران نوشت:مراسم ازدواج وحید طالب لو دروازه بان
تیم فوتبال استقلال تهران پنجشنبه شب با حضور تعدادى از اهالى فوتبال
برگزار مى شود.طالب لو هم اکنون در اردوى استقلال است اما به نظر مى رسد
کادرفنى استقلال با مرخصى چند روزه این بازیکن موافقت کند. این اتفاق
فرخنده را به دروازه بان با اخلاق استقلال و همسرش تبریک عرض مى نماییم.
سلام چند وقت بود که حرف دل ننوشته بودم تا این که امروز رفتم تو سایت اهدای عضو ثبت نام کردم که کارت اهدای عضوبگیرم تا اگه یه روزی مرگ سراغم اومد با اعضای بدنم زندگی سراغ چند نفر دیگه بیاد.
ازکودکی به یاد دارم که سرفه میکردم وگمانم این بود که این سرفه
ها همانند نفس کشیدن جزئی از زندگی انسان است ودیگران نیز برای زنده ماندن
باید سرفه کنند! این فرض اشتباه من در دوران کودکی بود وخیلی زود به آن پی
بردم. اما درهمین دوران خوش کودکی که
البته برای من ناخوشی های آن بیشتراز روزهای خوشش بود سوالی همیشه ذهن مرا
مشغول خود میکرد. اینکه چرا من باید دارو بخورم؟ وچرا حالم خوب نمی شود؟! کودکی من با تمام تلخی ها وشیرینی هایش به
پایان رسید و لحظه های زندگی ام وارد مرحله ی نوجوانی شد که تلخ تراز کودکی
ام بود. حالا دیگر همراه سرفه هایم تنگی نفس را نیز احساس میکردم. این
گونه نفس کشیدن برایم ناآشنا بود وغیرقابل تحمل... با گذرزمان روزهای سختی
را برای خودم پیش بینی میکردم. زیرا سخت نفس کشیدن را با
تمام وجودم حس میکردم. و اطرافیانم
نیز به این مسئله پی برده بودند. در بهار81 دلیل همه ی رنج هایی را که
درتمام این سالها کشیده بودم را فهمیدم وقتی که نام بیماری وچگونگی به
وجودآمدنش به من گفته شد. بیماری من ازنوع سیستیک فیبروزیز (CF)
که لاعلاج میباشد است که پا به زندگی من گذاشته بود. روزهای نوجوانی عمرم
سپری میشد بی آنکه لذتی از این روزها ببرم. بیماری روزبه روز پیشرفت میکرد
ومن روز به روز ضعیف تر میشدم. پدر ومادر مهربانم همه ی تلاششان این بود که
من برابر بیماری مقاومت کنم واز روحیه ی خوبی برخوردار باشم.
تصاویری از خانواده رؤسای جمهور و برخی مقامات فعلی و سابق جهان
محمود
احمدی نژاد
این لینک باکس یکی از بهترین لینک باکس هاییه که تاحالا دیدم پیشنهاد میکنم وبمسترهای عزیز عضو بشن.
امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم تلویزیون رو روشن کردم ببینم دنیا چه خبره! کانال 3 داشت با مردم مصاحبه میکرد که توی ماه رمضان برنامه هاچطور بوده ،همه هم میگفتن عالی بوده! حرف نداشته! ما همه برنامه هارو رو دیدیم!حالا خوبه تلویزیون بخصوص شبکه 3 تو ماه رمضون افتضاح بوده!!! از ممانعت شبکه 3 ازمجری شدن احسان علی خانی و فرزاد حسنی در برنامه ی ماه عسل وآوردن جوهرچی که ریده شده بود به برنامه! مهموناشون هم که همه نظامی بودن. فیلم شبکه 3 هم که دیگه گفتن نداره فیلم جراحت که همش بغض وکینه وبدبختی وفلاکت بود خودش جراحت شد رو دل مردم!!!کاش همون قهوه ی تلخ روتو ماه رمضون پخش میکردن، پخش نکردن چون مهران مدیری اول از همه به صداوسیما انتقاد کرده.البته فقط شبکه 3 افتضاح نبوده شبکه های دیگه هم همینطوری بودن اگه بخوام بنویسم مثنوی هفتاد منه! بگذریم، اینجور مصاحبه ها واسه من تازگی نداره چون هر وقت مصاحبه ای با مردم توی تلویزیون پخش میشه راحت میشه فهمید که هدفشون از مصاحبه چی بوده .سرتونو درد نیارم. دیدم با اون همه افتضاح شبکه 3 توی ماه رمضون، داره به وسیله ی یه عده که حرف دل مردمو نمیزنن دارن پررو پررو از خودشون تعریف میکنن.هنوز صبحونه نخورده گفتم نوشتن این مطلب توی وبلاگ مهم تره این شد که این مطلبو نوشتم.یادتون باشه هیچوقت هر حرفی رو راحت قبول نکنین ویه کم درمورد راست یا دروغ بودنش فکر کنین چه از رسانه داخلی باشه چه خارجی.اینم یه عکس در این مورد! :
عکس بزرگ در ادمه مطلب
توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد …
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت : ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش …
همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمی ره گُوشت بده نِنه !
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه … بُدُم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت: بده نِنه!
قصاب آشغال گوشت های اون جوون رو می کند می ذاشت برای پیره زن …..
اون جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی می کرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟ پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت: اّره … سگ من این فیله هارو هم با ناز می خوره … سگ شما چجوری اینارو می خوره؟
پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه … شیکم گوشنه سَنگم مُخُوره …
جوون گفت: نژادش چیه مادر؟
پیرزنه گفت: بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه …ایناره بره بچه هام ماخام اّبگوشت بار بیذارم !
جوونه رنگش عوض شد … یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن …
پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگیریفته بُودی؟ جوون گفت: چرا !
پیرزن گفت: ما غِذای سَگ نِمُخُورم نِنه … بعد گوشت فیله رو گذاشت اونطرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت ! قصابه شروع کرد به وراجی که: خوبی به این جماعت نیومده آقا … و از این خزعبلات … … و من همینجور مات مونده بودم !!
این نوشته از طریق ایمیل به دست من
رسیده و من فقط آن را عینا در وبلاگم قرار دادم تا شاید اندکی فکر کنیم ،
به عدالت ، به قدرت ، به این پیرزن
نمیدونم وضع مالیتون چجوریه ، خوب یا بد ، مهم نیست ، مهم اینه که اگه دلت با خوندن این داستان نلرزید ، فکر میکنم باید به انسانیت خودت شک کنی …