پاتوق سنتر

پاتوق سنتر; پاتوق همه...

پاتوق سنتر

پاتوق سنتر; پاتوق همه...

هیچ آرزو کرده‌اید کاش ...

هیچ آرزو کرده‌اید کاش برمی‌گشتیم به روزگاری که دیوارها کوتاهتر بود و درهای خانه‌ها این همه قفل و بست نداشت و پنجره‌ها با  این همه نرده و حفاظ پوشانده نشده بود؟ به زمانه‌ای که سخن گفتن روزمره را نیازی به سوگند خوردن نبود، چرا که جز راست چیزی بر زبان نمی‌آمد... به زمانه‌ای که اگر چرخ زندگی‌ات خوب نمی‌چرخید، همسایه‌ها هم احساس می‌کردند که نانِ خوش از گلویشان پایین نمی‌رود… .

راستی چرا آن  صفا و صمیمیت از کوچه ها و خیابان های ما پر کشید و رفت ؟ چرا از درد و رنج هم بی خبریم ؟ چرا به یکدیگر به دیده شک و تردید می نگریم ؟ شاید علتش نوع زندگی هامان باشد که ما را این چنین از دوستی ، مهر ، فروتنی و صفا دور کرده است شاید اگر مثل قدیمی ها ، هر شب جمعه به قبرستان کوچکی که کمی آن طرف تر  ا ز  خانه بود ، سر می زدیم و نگاهمان به سنگ های قبری می افتاد که با صاحبان آشنایش خاطره ها داشتیم ، دیگر یادمان می ماند که رفتنی هستیم و نباید دل به این  دنیای  ناپایدار  بست  و به خاطرش دلی را آزرد.

شاید هم  تقصیر آسمان است که با این همه دود و سیاهی، جلوی چشم ما را می‌گیرد و نمی‌گذارد که هر شب، چشم به هزاران هزار ستاره‌ی آن سقف بلند بیندازیم و شب به شب این حقارت و کوچکی را از خود دور کنیم تا فردا صبح، رفتارمان با دوستانمان با همسایه‌ی دیوار به دیوارمان و حتی با پدر و مادرمان، خداوار و ارباب‌گونه نباشد...!

ادامه مطلب ...