پاتوق سنتر

پاتوق سنتر; پاتوق همه...

پاتوق سنتر

پاتوق سنتر; پاتوق همه...

حوصله

حوصله هم نداریم که بشینیم برای امتحانات پایان ترم درس بخونیم!!

مرد سال

یکی تو جهان نیست بگیم مرد ساله!!!

جنبه!!

با جنبه بودن هم کار سختیه ...

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

  دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

  این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

  باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

 فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

 شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

 توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

 توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

 توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

 در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

 برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

 بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

 سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

 اما بگذار به سن تو برسند!

 بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

 غریب است دوست داشتن.

 و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

 وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

 و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

 به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

 تقصیر از ما نیست؛

 تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

 

نویسندشو نمیدونم کیه. ولی دلمو تکون داد

تولد ۲۰سالگیم

سلام بروبچز!!!

امروز تولدمه.تولد ۲۰سالگی

انشاالله صد سال زنده باشم!

تولد تولد تولدم مبارک مبارک تولدم مبارک

بیام شمع هارو فوت کنم که صد سال زنده باشم

بیام شمع هارو فوت کنم که صد سال زنده باشم

تولد تولد...!



داستان زیبای ما و خدا – حتما بخوانید

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است.
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟
ادامه این داستان را در ادامه مطلب بخوانید.

ادامه مطلب ...

عنوان ندارد...!

شهید حمید باکری ( قائم مقام لشگر 10 عاشورا ) در قسمتی از وصیت نامه خود آورده است:

دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند که در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان سه دسته می شوند:

۱- دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر میخیزند و از گذشته خود پشیمان اند.

۲- دسته ای راه بی تفاوتی را برمیگزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.

۳- دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت غصه ها و مصائب دق خواهند کرد.

چقدر خنده داره که...!

ــ چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه
اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!

ــ چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت طولانی به نظر میاد اما یه ساعت فیلم
دیدن به سرعت میگذره!

ــ چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم
چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف
بزنیم هیچ مشکلی نداریم!
ــ چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه و یا بخش از قرآن یا دعا سخته اما
خوندن 100 صفحه از یه رمان عاشقانه آسونه!

ــ چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه
رو رزو کنیم اما به آخرین ردیف یک مکان مذهبی مثل یه مسجد یا هیأت تمایل
داریم!

ــ چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در
برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم
تو آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

ــ چقدر خنده داره که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما
سخنان افراد مقدس و قرآن رو به سختی باور می کنیم!

ــ چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا
کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!

ــ چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به
دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همه جا را
فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی رو می شنوید دو برابر در مورد
گفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید!

ـــ خنده داره . اینطور نیست؟!

ــ دارید می خندید؟ ... دارید فکر می کنید؟
ــ این حرفارو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاس گذار باشید که او
خدایی دوست داشتنی است.
ــ آیا این خنده دار نیست که وقتی که می خواید این حرفارو به بقیه بزنید
خیلی ها رو از لیست خودتون پاک می کنید بخاطر اینکه مطمئنید که اونها به
هیچ چی اعتقاد ندارند؟!!!

ــ خنده داره؟ ...... نه ؛ متأسفانه تاسف آوره.

اهدای عضو

سلام چند وقت بود که حرف دل ننوشته بودم تا این که امروز رفتم تو سایت اهدای عضو ثبت نام کردم که کارت اهدای عضوبگیرم تا اگه یه روزی مرگ سراغم اومد با اعضای بدنم زندگی سراغ چند نفر دیگه بیاد.



دل نوشته های یک گیرنده عضو

ازکودکی به یاد دارم که سرفه میکردم وگمانم این بود که این سرفه ها همانند نفس کشیدن جزئی از زندگی انسان است ودیگران نیز برای زنده ماندن باید سرفه کنند! این فرض اشتباه من در دوران کودکی بود وخیلی زود به آن پی بردم.

 اما درهمین دوران خوش کودکی که البته برای من ناخوشی های آن بیشتراز روزهای خوشش بود سوالی همیشه ذهن مرا مشغول خود میکرد. اینکه چرا من باید دارو بخورم؟ وچرا حالم خوب  نمی شود؟! کودکی من با تمام تلخی ها وشیرینی هایش به پایان رسید و لحظه های زندگی ام وارد مرحله ی نوجوانی شد که تلخ تراز کودکی ام بود. حالا دیگر همراه سرفه هایم تنگی نفس را نیز احساس میکردم. این گونه نفس کشیدن برایم ناآشنا بود وغیرقابل تحمل... با گذرزمان روزهای سختی را برای خودم پیش بینی میکردم. زیرا سخت نفس کشیدن را با تمام وجودم حس میکردم. و اطرافیانم نیز به این مسئله پی برده بودند. در بهار81 دلیل همه ی رنج هایی را که درتمام این سالها کشیده بودم را فهمیدم وقتی که نام بیماری وچگونگی به وجودآمدنش به من گفته شد.

بیماری من ازنوع سیستیک فیبروزیز (CF) که لاعلاج میباشد است که پا به زندگی من گذاشته بود. روزهای نوجوانی عمرم سپری میشد بی آنکه لذتی از این روزها ببرم. بیماری روزبه روز پیشرفت میکرد ومن روز به روز ضعیف تر میشدم. پدر ومادر مهربانم همه ی تلاششان این بود که من برابر بیماری مقاومت کنم واز روحیه ی خوبی برخوردار باشم.



ادامه مطلب ...

تلویزیون و مصاحبه ها

امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم تلویزیون رو روشن کردم ببینم دنیا چه خبره! کانال 3 داشت با مردم مصاحبه میکرد که توی ماه رمضان برنامه هاچطور بوده ،همه هم میگفتن عالی بوده! حرف نداشته! ما همه برنامه هارو رو دیدیم!حالا خوبه تلویزیون بخصوص شبکه 3  تو  ماه رمضون افتضاح بوده!!! از ممانعت شبکه 3 ازمجری شدن احسان علی خانی و فرزاد حسنی در برنامه ی ماه عسل وآوردن جوهرچی که ریده شده بود به برنامه! مهموناشون هم که همه نظامی بودن. فیلم شبکه 3 هم که دیگه گفتن نداره فیلم جراحت  که  همش بغض وکینه وبدبختی وفلاکت بود خودش جراحت شد رو دل مردم!!!کاش همون قهوه ی تلخ روتو ماه رمضون پخش میکردن، پخش نکردن چون مهران مدیری اول از همه به صداوسیما انتقاد کرده.البته فقط شبکه 3 افتضاح نبوده شبکه های دیگه هم همینطوری بودن اگه بخوام بنویسم مثنوی هفتاد منه! بگذریم، اینجور مصاحبه ها واسه من تازگی نداره چون هر وقت مصاحبه ای با مردم توی تلویزیون پخش میشه راحت میشه فهمید که هدفشون از مصاحبه چی بوده .سرتونو درد نیارم. دیدم با اون همه افتضاح شبکه 3 توی ماه رمضون، داره به وسیله ی یه عده که حرف دل مردمو نمیزنن دارن پررو پررو از خودشون تعریف میکنن.هنوز صبحونه نخورده گفتم نوشتن این مطلب توی وبلاگ مهم تره این شد که این مطلبو نوشتم.یادتون باشه هیچوقت هر حرفی رو راحت قبول نکنین ویه کم درمورد راست یا دروغ بودنش فکر کنین چه از رسانه  داخلی باشه چه خارجی.اینم یه عکس در این مورد! :



عکس بزرگ در ادمه مطلب

عدالت کجاست ؟

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد …

یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت : ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش …

همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمی ره گُوشت بده نِنه !

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه … بُدُم؟

پیرزن یه فکری کرد گفت: بده نِنه!

قصاب آشغال گوشت های اون جوون رو می کند می ذاشت برای پیره زن …..

اون جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی می کرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟ پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟

جوون گفت: اّره … سگ من این فیله هارو هم با ناز می خوره … سگ شما چجوری اینارو می خوره؟

پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه … شیکم گوشنه سَنگم مُخُوره …

جوون گفت: نژادش چیه مادر؟

پیرزنه گفت: بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه …ایناره بره بچه هام ماخام اّبگوشت بار بیذارم !

جوونه رنگش عوض شد … یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن …

پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگیریفته بُودی؟ جوون گفت: چرا !

پیرزن گفت: ما غِذای سَگ نِمُخُورم نِنه … بعد گوشت فیله رو گذاشت اونطرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت ! قصابه شروع کرد به وراجی که: خوبی به این جماعت نیومده آقا … و از این خزعبلات … … و من همینجور مات مونده بودم !!


این نوشته از طریق ایمیل به دست من رسیده و من فقط آن را عینا در وبلاگم قرار دادم تا شاید اندکی فکر کنیم ، به عدالت ، به قدرت ، به این پیرزن

نمیدونم وضع مالیتون چجوریه ، خوب یا بد ، مهم نیست ، مهم اینه که اگه دلت با خوندن این داستان نلرزید ، فکر میکنم باید به انسانیت خودت شک کنی  …